۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

حالم زیاد خوب نیست. مثل همه روزایی که خوب نبوذم میل به نوشتنم گرفت مثل دوستایی که فقط وقتی نیاز دارن سراغ آدمو میگیرن.
داشتم راجع به فریدا یه فیلم میدیدم. آخرین جمله فیلم این بود که با وجود تمام دردهام زندگی رو دوست دارم. اما من زندگی رو بت وجود تمام داشته ها دوست ندترم. شاید عشق به زندگی موهبتیه که تو وجود بعضی آدما هست. آقاجون یادمه میگفت وقتی رو این برگای زرد روی زمین راه میرم انگار که بزرگترین لذت دنیا رو میبرم. اگر میل به زندگی ژنتیکیه چرا در وجود من نیست.
خودم رو نمیتونم بفهمم. یاد گرفتم به خودم بی توجهی کنم تا عیبامو نبینم و این بی توجهی شده جزِی از وجودم الان خودمو نمیشناسم.مثل زمانی که پسری از روبرو میاد سرم رو میندازم پایین که نگه چقدر زشتی. این نگاه نکردن شده جز وجودم.
دلم میخواست بچه داشتم؟ شاید . نمیدونم کی حوصله بچه داره. اما چرا وقتی از بچه دار نشدن فریدا میبینم اشک حلقه میزنه تو چشام؟ روش غیر مستقیم شروع کنم برای شناختن خودم. 

۱۳۹۱ بهمن ۲, دوشنبه

زندگی همش به اون مسیری میره که نمیخوای.
من نمیفهمم یا کسی منو نمیفهمه؟ خستم به خدا از تحمل کردن. همه جا آروم بودن به همه لبخند زدن. برای داشتن محبت ادمها یا نه فقط برای داشتن کمی آرامش ازدرون خودت داغون میشی. محبتی نمیخوتم که به خاطرش بخوتم لال بشم. تف

۱۳۹۱ خرداد ۶, شنبه

سخته ببینی‌ و کاری از دست بر نیاد. غمگینم خیلی‌. نمیدونم چه کنم. غمگینم از همه چیز.‌ای کاش که جای ارمیدن بودی.

۱۳۹۰ بهمن ۱۷, دوشنبه

و اين خستكي ادامه دارد. مغزم...

۱۳۹۰ بهمن ۸, شنبه

مغزم كار نميكنه خستم خيلي.ميدونم كه حساس شدم. شايد به اين خاطر كه اون حمايتي رو كه ميخوام نميكيرم. همش حس ميكنم خبرايي هست كه من نميدونم. حرفايي هست كه ازشون بي خبرم. بدبينم خودم هم ميدونم. اما مرور زمان, اتفاقاتي كه افتاده هم در اين بدبيني بي تأثير نبودن. خيلي زياد تفاوت تربيتي هست. اون مواردي كه منو شديد ازار ميدن براي اينا نرمالن.اينا نشستن و دستور دادن روتينه براشون و كمك كردن يه كار فوق برنامس كه بايد ازشون به اين خاطر تشكر كرد. دردم از اين هم هست كه ميبينم يكي ار عواملي كه ما رو به هم نزديك كرد يعني تصور من كه اون طرفدار حقوق زنان و مساواته, عقايد سياسيش در مقابل تربيت مردسالارانش كمسو ميشن و تقريبن ار بين ميرن. اينكه ناحقي رو كه در قبال نه من , كه زنان خانوادش اعمال ميشه نرمال ميبينه و اصلن نميبينه منو ازار ميده. با خودم فكر يكنم اينا از يه خانوادن با يك تربيت. اين فقط خوددارتره همين. ميدونم كه ترجيح ميده من مثل بز هر تقاضايي داره انجام بدم بدون انتظارات اضافي. ميدونم كه ياد ندادن بهش حتي بشقابشو برداره و در كنار من بايد خودشو تطبيق بده و اين باره براش. ميدونم.
فكر ميكنم كه من از ايران نيومدم كه همون ناحقي ها رو اينجا دوباره تجربه كنم. اين تبعيض ها منو داغون ميكنه. متأسفم براي اين جامعه براي زنانش كه حتي حقوق خودشون رو نميشناسن و مردانش كه حقي براي زنانش قايل نيستند. من به عنوان زن حق ندارم كه بعد از 10 ساعت كار استراحت كنم يا حداقل كمكي ار مردان داشته باشم. نه من زنم. مرد در خانه به استراحت نيار داره و زن مهم نيست . اين كه همه اينها بديهي ديده ميشه نفسم ميكيره از اينكه دوست تو همدمت همه اينها براش طبيعيه



۱۳۹۰ دی ۲۴, شنبه

حالم اين رورا خوب نيست ترس نكراني دلشوره خستم ازاين ناارامي دروني كارم هم خستم ميكنه ارامش

۱۳۹۰ آذر ۲۴, پنجشنبه

bin sehrrrrrrrrrrr traurig

اون قطره سرریز کرده این قابلمه رو. یه دو سه روز مسافرت مبخوام میخوام دور شم دور دور...

۱۳۹۰ آذر ۲۰, یکشنبه

بفرمایید شام؟



بفرمایید شام رو دیدم. متاسف شدم و عصبانی‌. متاسف از اینکه میبینم چه باورهای احمقانه‌ا‌ی در وجود بسیاری از ما نهادینه شده و عصبانی‌ از اینکه این باورهای غلط مردسالارانه اینچنین با افتخار بیان میشن. آقا اسی با اون لحنش  و با افتخار میگه من قبل از ازدواج همه کار کردم. همه کار منظور ارتباطات متفاوت با جنس مخالفه. اما زن همین آقا اسی باید آفتاب مهتاب ندیده باشه چون آقا اسی بعدش میاد، حالش بد می‌شه، نمیتونه تحمل کنه، خوب مرد دیگه حق داره. مردا حساسن ، ناموس پرستن. ناموس خیلی‌ مهمه خیلی‌. ایرانی‌ و ناموسش.
پ.س. 1طغرل متاسفانه بسیاری از جاها به بی‌ ادبی‌ و توهین رسیده . این عدم نظارت کارشناسانه رو در این تلویزیون نشون میده.پیشنهاد می‌کنم اجرای همتای خودش رو در برنامه مثلا انگلیسیش ببینه.در ورژن آلمانیش مجری بسیار مودبانه ولی‌ با طنز قوی برنامش رو اجرا می‌کنه.
پ.س.2این پست انی‌ دالتون به نظرم جالبه
جنیفر لوپز می آموزد!


۱۳۹۰ آذر ۵, شنبه

ترسم از این بود که اسلامی ها در تونس یا مصر به قدرت برسن. مثل اینکه ترس بی جایی نبود. نمیدونم باید یک زن باشی که عمق دردناک این فاجعه رو احساس کنی یا مردها هم میتونن کمی درک کنن چه مفهومی داره زیر سلطه بودن و همیشه با ترس زندگی کردنو.
مشکل فقط مذهب نیست مشکل بزرگ تحجریه که تسلط مذهب افراطی با خودش میاره. مشکل اون بدیهیات چنین  جامعه ایه که بدیهی نیستند و عین ظلمن.
من نمیدونم جامعه مصر چه وضعیتی داره. شنیدم که 98 درصد زنهاش به روش های گوناگون مورد ازار جنسی قرار گرفتن از متلک بگیر تا بالاتر . و وحشت برم میداره از زمانی که این آزارها پشتوانه قانونی هم پیدا کنه.
من عمیقن متاسفم و عمیقن و ازته دل آرزو میکنم که قدرت های بزرگ اون رحمی رو که به ملت ما نکردن به مصری ها و مهمتر از اون تونسی ها بکنن. میگم تونسی ها چون دیدم تعداد زیادی از این ملت رو. دختر و پسر هایی که اینجا درس میخونن یا میخوندن و اگر بشه مشت رو نمونه خروار دونست بچه های ازنظر فکری به نسبت باز و از نظر مالی نسبتن مرفه هستن.
 کاش میشد که زمان رو به عقب برگردوند گاش میشد جلوی حوادث بد رو گرفت

۱۳۹۰ آبان ۲۳, دوشنبه

دیگرم گرمی نم یبخشی عشق ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدی است خسته ام از عشق هم خسته ...

عشق عشق عشق تکرار میکنمت شاید که مفهومت یادم بیاد. کجان اون روزهای سرد که گرمم میکردن

۱۳۹۰ آبان ۱۲, پنجشنبه

بالاخره کمی‌ آرامش به خانه محقّر ما برگشت. چه جوری بماند.کارایی که دارم هی‌ عقب میندازم. دچار کون گشادی عجیبی‌ شدم.

۱۳۹۰ آبان ۱۰, سه‌شنبه


از مسافرت که برگشتیم تو فرودگاه به پیامگیرم گوش دادم. باید به صاحب کارم زنگ میزدم. قرار‌ها قبل از سفر گذاشته بودم و مطمئن بودم که یه هفته دیگه برای یه هفته میرم سر کار وحداقل خرج سفرم در میاد. اما طرف،دیگری رو پیدا کرده بود و تقریبا حرفشو پس گرفت.  با خودم گفتم از این روزا نباید انتظاری داشت. شاید خرافیه اما من معتقدم به بد شانسی‌ها و خوش شانسی‌های دوره‌ای.
الان جولی و جولیا رو نگاه می‌کنم برای اینکه انرژی مثبت بگیرم از جولیا. و جولی بهم این ایده رو داد که بنویسم.
خوب این روزا سختن با خودم گفتم به جای واقعیت این روزا رو نوشتن، بنویسم چی‌ میشد اگه... یه هفته هست که با هم حرف نمی‌زنیم درست و حسابی‌. علت؟ من پیشنهاد کاری خیلی‌ خوبی‌ دارم. ولی‌ اون از ریئس آینده من خوشش نمیاد. نمیخواد من برم، بدون هیچ دلیل منطقی‌. طرف چون عرب هستش غیر قابل اجتنابه که به من پری دریایی‌، هوری بهشتی‌، دختر شایسته ساله ۱۹۰۰، خوش هیکلترین تو دنیا نظر بد نداشته باشه. حق داره منم اگه دوست دخترم سوپر مدل بود همینطور بودم.من هر چی‌ میگذره بیشتر به این اصطلاح روشنفکر وطنی معتقد میشم. ما روشنفکریمون مرز داره و تا زمانی‌ روشنفکریم، فمینیستیم که  مرزهای زندگی خودمون به خطر نیفته.نمی‌دونم که رابطه ما که این همه مشکل رو کم یا زیاد پشت سر گذاشته میتونه این کریز رو بگذرونه. بعضی‌ چیزا از سطح میگذرن.

۱۳۹۰ مرداد ۶, پنجشنبه

لحظات کوچیکی هستن که احساس خوشبختی خفیفی دارم. سری میزنم به صفحش میبینم که من نیستم. هیچ جا اثری از من نیست و میدونم که هیچ گاه هم نخواهد بود...

۱۳۹۰ تیر ۲۲, چهارشنبه

حالم اصلن خوب نیست. زندگی میتونه خیلی راحت باشه پس چرا نیست؟گاهی میگم کاش بیاد کاری رو بکنه که من نمیتونم بگه من میرم. منم از این شهر میرم میرم و یه جایی خودمو گم و گور میکنم. میرم پی یه زندگی جدید. جایی که زمین یا باتلاق باشه که نا ته فرو برم یا سفت که با خیال راحت روش بالا و ایین بپرم نه اینطوری نه ژلاتینی.

خسته ام از به تو اعتماد نداشتن. خستم از دروغ شنیدن. از پا در هوایی. از بی ارادگی خودم. بهتره بگم از خودم خستم.

۱۳۹۰ تیر ۱۴, سه‌شنبه

خودم رو آویزون کردم به چیزی که هر لحظه ممکنه پاره شه. حساسیت هایی که روز به روز زیادتر میشن خلایی که بزرگ و بزرگتر میشه. حسرت مامنی که روز به روز بیشتر خودنمایی میکنه...

۱۳۹۰ تیر ۱۲, یکشنبه

چرا آدم شروع میکنه نگران باشه، مشکوک باشه، بترسه ؟ کمبود اعتماد.
دوست داشتن تو رو از هجوم درد حفظ نمیکنه. باید به فردا اعتماد داشت.
حرکت روی زمین ژلاتینی فقط درد به همراه داره.

دل گرفتگی خاصی دارم. احساس خوشبخت نبودن، پا در هوا بودن، گیج و گم بودن.بضی وقتا چراغهای رابطه تاریکند این از اون مواقع هستش. انگار سیمی پاره شده. خلا روحی دارم. بی اعتمادی... حالم خوب نیست اصلن .کاش علاقه ای در کار نبود

۱۳۹۰ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

اگر بدونی چقدر سخته فکر جدایی و چقدر بزرگه هراس تنهایی.

 
-